سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 تعداد کل بازدید : 106449

  بازدید امروز : 92

  بازدید دیروز : 1

لحظه

 
انسان خطای آموزگارش را نشناسد، تا آنکه اختلاف [و دیگر نظرات] را بشناسد . [ایّوب علیه السلام]
 
نویسنده: میثم مهربانی ::: سه شنبه 86/8/29::: ساعت 4:26 عصر

 

امروز قصد نداشتم بنویسم. اما ماجرایی پیش اومد که واردارم کرد به نوشتن. یه دوست که روش حساب می‏کردم حرفی زد که کلی حالمو گرفت. دلم تو خودش شکست . بی صدای بی صدا . هر چند نمی خواستم تو این وبلاگ حرف از غصه و دلتنگی بزنم اما بالاخره اینجور لحظه ها هم جزئی از زندگین نمیشه فیلترشون کرد.

تا حالا شده با احساس دست کسی رو بگیرین و اون با عصبانیت دستشو از دستتون بیرون بکشه؟

شده با کسی درد دل کنین و کمک بخواین و در جواب بهتون بگه مشکل خودته مزاحم من نشو؟

فرق نمی کنه کی باشه . پیش اومده براتون؟ حالا اگه اون فرد کسی باشه که بی تأثیر نبوده توی درست شدن اون مشکل. کسی که اعتماد کردید بهش... اونوقت چی؟ چه حسی دارید؟
مسأله امروزم یه همچین چیزی بود. نمی خوام مشکلاتمو گردن کسی بندازم. نه هیچوقت هیچ کسی به اندازه خود آدم تو بوجود اومدن مشکل و رفع اون مؤثر نیست. میگن وقتی با یه انگشت به کسی اشاره می‏کنی که مشکلتو به گردن اون بندازی سه انگشتت به طرف خودته.

ولی دلم بدجوری گرفت چاره ای نداشتم که اینجا بنویسم. ببخشید که لحظه هاتونو با این چرندیات هدر دادم. حلال کنید. ولی شایدم به دردتون خورد کی می دونه.

عریان ترم ز شیشه و مطلوب سنگسار

این شهر بی نقاب قبول نمی‏کند

حالا واسه اینکه زیادم در حقتون اجحاف نشه سه تا بیت از استاد هوشنگ ابتهاج تقدیمتون می‏کنم.

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

درِ این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد

تنه‏ای بر در این خانه تنها زد و رفت

دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت

قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت

یا علی

 


 

لیست کل یادداشت های این وبلاگ